افسانه صلح!
کبوتر همنشین با باز خواهد شد
تصور کن که راهی باز خواهد شد
ملخ زنبور را تقلید خواهد کرد
به دور از چشم بد آغاز خواهد شد
همستر بی گمان مرتاض خواهد شد
قناعت جانشین آز خواهد شد
رفاقت شیر با کفتار خواهد کرد
و مرغ خانهی ما غاز خواهد شد
در آخر جغد با خورشید میرقصد
میان کفر و دین اعجاز خواهد شد
ولی انسان سلاحی تازه میسازد
و بعد از صلح هم لجباز خواهد شد
نظر من درباره صلح
قسم به صلح که در زندگی انسان افسانهای بیش نیست، قسم به حیوانیت که شرفش از انسان امروزی بیشتر است، انسانها هرگز رنگ صلح را نخواهند دید.
انسانی که ناگهان از میانه چرخه طبیعت به راس هرم قدرت نقل مکان کرده و هیچ چیز زیاده خواهی او را پر نخواهد کرد. حق ندارد که صلح را در آغوش بگیرد. این تنها مفهومی است که از نظر بنده حقیر، هیچگاه مهمان دل انسان نخواهد شد. چون حسادت، نفرت، تفاوتهای آئینی، نژاد پرستی، برتری طلبی، ترس و غیره چشم و دل او را پر کرده و دیگر جایی برای آن باقی نمانده است.
به همین علت، غزل بالا را در باب این گمشده نوشتهام که دیدگاهم را در بارهاش به تصویر بکشد، به امید آنکه شاید روزی زندگی به انسان لبخند زده و صلح برایش مفهوم آن لبخند شود. هر چند با غریزه انسانی و رفتاری که تاریخ از نوع بشر ثبت کرده چنین آرزویی نه تنها به دور از عقل بلکه محال محسوب میشود.
بعضیها عقیده دارند، که هر چیز را که تصور کنیم، قابلیت وجود دارد. اما آیا تصور گم شده بزرگ انسان در طول تاریخ ممکن است؟ آیا انسان از خصوصیاتی که ذکر کردم عقب خواهد نشست، یا به وسیله قانونی نوشته و نانوشته از جنگ دور خواهد شد. بعید میدانم که نسل بشر شاهد آن باشد.
نظر شما چیست؟ آیا انسان بالاخره به صلح همیشگی قبل از انقراض خواهد رسید؟